رابطه علم کلام با علوم شناختی

کرسی علمی ترویجی «رابطه علم کلام با علوم شناختی» توسط گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین پژوهی پژوهشگاه، روز شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ بصورت مجازی برگزار شد. در این نشست علمی حجت الاسلام قاسم محمدی بعنوان دبیر و حجت الاسلام قاسم ترخان بعنوان ارائه دهنده حضور داشتند و همچنین جناب دکتر علی اکبر ضیائی و حجت الاسلام دکتر سادات منصوری از ناقدان حاضر در جلسه بودند
در ادامه گزارش محتوایی این کرسی علمی خدمتتان ارائه میگردد:
حجت الاسلام قاسم محمدی
دبیر علمی کرسی
اگر بخواهیم بحث علوم شناختی را تشریح کنیم چگونه باید شروع کنیم؟ در فیزیک یک بحث طولانی مدت در حدود یک قرن داریم که به دنبال یک تئوری می گردند به عنوان یک نظریه وحدت دهنده بین همه نظریات که در فیزیک وجود دارد.
در بحث علومی که مرتبط با مغز و ذهن هستند، طی سال های اخیر تلاشی انجام می شود تحت عنوان علوم شناختی که حدود هفت علم را که به این حوزه تعلق دارند اعم از عصبشناسی، هوش مصنوعی، ذهن و بدن که بحث فلسفه ذهن است و موضوعاتی از این دست را تحت عنوان چتر واحدی به عنوان علوم شناختی بیاورند و یک زبان و ادبیات واحدی برای آن تنظیم کنند تا بر اساس آن ساز و کار جامع و شامل توضیح داده شود جزئیاتی که به آن علوم خواهند پرداخت.
در این جلسه با مشارکت اساتیدی که اینجا خدمتشان هستیم میخواهیم رابطه علوم شناختی را با یکی دیگر از علوم فوق العاده مهم که بحث علم کلام است واکاوی کنیم که هم در غرب و هم در مشرق زمین همیشه علم زنده و پویایی بوده است خصوصاً در سال های اخیر که بحث کلام و علوم جدید بسیار داغ است. همان آتئیسم علم مبنا، آتئیسم خداباوری مبتنی بر علم یکی از اصلیترین علومی که از آن بهره میبرد در مواجهه با خداباوری و موضوعات مختلف الهیات بخصوص علوم شناختی است که امروز در خدمت حجتالاسلام قاسم ترخان هستیم. ایشان در این جلسه کرسی در خصوص رابطه علم کلام با علوم شناختی پیرامون مقالهای که اخیراً تالیف کردهاند را ارائه خواهند داد و در ادامه از نقد اساتید محترم استفاده خواهیم کرد و در انتهای جلسه هم مجدد اگر نکته تکمیلی از سوی جناب آقای دکتر ترخان و ناقدین محترم و حتی حضار وجود داشت در خدمت خواهیم بود.
حجت الاسلام قاسم ترخان
عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه و ارائه دهنده کرسی
از اساتید محترم آقایان حجت الاسلام دکتر سادات منصوری و دکتر ضیایی که لطف داشتند و قبول زحمت کردند تا عرائض بنده را بشنوند و انشاالله نکات تکمیلی خود را در تصحیح بحث بیان کنند خیلی تشکر می کنم.
موضوعی که انتخاب شده رابطه کلام با علوم شناختی است؛ همان طور که مستحضر هستید با توجه به مقاله ای که ارائه شده است ما دو سنخ بحث در اینجا مطرح کردهایم؛ یک نوع بحث درجه ۱ هست و برخی مربوط به معرفت درجه ۲ میشود. اساساً بررسی رابطه کلام با علوم شناختی مربوطه به فلسفه علم کلام است که فلسفه علم کلام از سنخ مباحث معرفت درجه ۲ است؛ یعنی وقتی شما مقایسه می کنید دو دانش را با یکدیگر معرفت درجه دو را شکل میدهند اما وقتی شما در یک علمی به مباحث آن دانش میپردازید از منظر معرفت درجه یک میپردازید بنده اولاً و بالذات تلاشم این بود که نگاهم نگاه درجه دو باشد؛ یعنی اصل مقاله به این مطلب می پرداخت، منتها چاره ای نیست برای اینکه این مسئله تبیین شود از مباحث مطرح در علوم شناختی مثال هایی را ذکر کردیم که طبیعتاً گونه های ارتباط باکلام را تصویر کردیم که این مباحث گونه های مختلفی از ارتباط بین علوم شناختی و علم کلام را سامان خواهد داد.
برای اینکه یک بحث جامعی را ارائه کنیم قبلاً یک مقاله را بنده نوشتم و در فصلنامه قبسات در شرف چاپ است که تصویری را از رابطه بین کلام و علوم انسانی ارائه کردم؛ آنجا مبنا و ساختار بحث اینگونه بود که ما سه قالب رابطه روشی، گذاره ای و مبدا ی را تصور کردیم و رابطه گذاره ای را با سه قسم تولیدی و مصرفی و رابطه دیالوگی و رابطه انسجامی مطرح کردیم. در اینجا یک گرافت دیگری مطرح کردیم که همان رابطه برقرار هست امایک چیز اضافه ای دارد و آن اینکه ما این رابطه مدلی را هم که مربوط به ساختار است افزودیم و در واقع این یک اضافه بر آن ساختاری است که در آن مقاله ارائه شده بود.
اما برای شروع بحث باید اینگونه عرض کنم که از کلام تعاریف گوناگونی با نگرش به هریک از موضوع ، روش، غایت، فایده و وظایف متکلمان (توضیح، استدلال و دفاع از عقاید دینی)، یا ابزاری و معرفتزایی بودن آن، یا ترکیبی از همه اینها ارائه شده است.
میتوان علم کلام را دانشی دانست که به استنباط، تنظیم و تبیین معارف و مفاهیم دینی پرداخته و بر اساس شیوههای مختلف استدلال اعم از برهان، جدل، خطابه و… گزارههای اعتقادی را اثبات و توجیه میکند و به اعتراض و شبهات مخالفان دین پاسخ میدهد.
مهمترین مسائل کلام اسلامى عبارت است از اثبات وجود خداوند متعال، بررسى صفات الهى، اثبات توحید خداوند سبحان، مباحث مربوط به افعال الهى از جمله حدوث یا قِدَم عالم، حدوث یا قِدَم قرآن و کلام الهى، قضا و قدر علمى و عینى حق تعالى، جبر و اختیار، آلام، هدایت و ضلالت، اعواض، آجال، ارزاق، اسعار، عدل الهى، ضرورت بعثت انبیا، امامت و خلافت، مسائل مربوط به معاد و حیات اخروى و پارهاى از قواعد کلامى از جمله قاعده حُسن و قبح عقلى، قاعده لطف، قاعده اصلح و…
به نظر ما قلمرو علم کلام را گستردهتر از آنچه به عنوان اصول دین یا اصول عقاید از آن یاد میشود و مباحث فلسفه احکام و همچنین مباحث انسان شناسانه و… که با رویکرد دفاع از دین ارائه میشود را نیز از مباحث کلامی می دانیم.
علوم شناختی دانشی است نوین و میانرشتهای که در کنار نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، فناوری اطلاعات، مجموعه دانشهای همگرا (NBIC) را تشکیل میدهند. این رشته از زیرمجموعههای علم اعصاب، روانشناسی، زبانشناسی، هوش مصنوعی و فلسفه ذهن تشکیل گردیده است و کاربرد وسیعی در رشتههای فرعی مانند پزشکی، آموزش و پرورش، جامعهشناسی، سیاست، علوم اطلاعات، ارتباطات و رسانههای گروهی، مهندسی پزشکی، مهندسی فرمان و کنترل و حتی علوم دفاعی و جنگ پیدا کرده است.
به صورت خلاصه میتوان گفت علوم شناختی در باره فرایند شناخت و ذهن بشر بحث میکند. دانشمندان علوم شناختی ذهن انسان را شبکه پیچیدهای میدانند که اطلاعات را دریافت، نگهداری و بازیابی میکند و میتواند آن را تغییر شکل یا انتقال دهد. عملیات فوق را پردازش اطلاعات و این پارادایم را رویکرد پردازشیمیخوانند.
در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ قرن بیستم میلادی دانش مربوط به مطالعه ذهن دچار تحولی شگرف شد. در این سالها دانشمندان حوزههای متنوعی چون علم اعصاب، زبانشناسی، روانشناسی، هوش مصنوعی و فلسفه متوجه شدند که همگی سرگرم حل مسائل مشترکی در مورد کارکرد ذهن هستند و رهیافتهای متفاوت آنان در جهت حل این مسائل میتواند مکمل یکدیگر باشد. این اندیشمندان معتقد بودند که میتوان با روشهای غیرمستقیم به بررسی و تحقیق در باره فرایندهای ناپیدای ذهن پرداخت و محدود کردن روانشناسی به بررسی رفتارهای قابل مشاهده، آنطور که رفتارگرایان معتقد بودند عملی نادرست است. در واقع نگاه این محققان به ذهن مبتنی بر بررسی بازنمودهای ذهنی و نحوه پردازش آنها بود. همکاری و همفکری آنها نهایتاً منجر به پدید آمدن دانشی میان رشتهای شد که امروزه آن را علوم شناختی مینامند.
بحث کنترل انسان و تأکید بر محوریت مغز انسان که در این مطالعات پیگیری میشود بر اهمیت این علوم افزوده به گونهای که این علوم را در علوم استراتژیک وارد کرده است.
یکی از زمینههای جذاب در روابط فردی و جمعی مقوله تغییر ذهن است. چگونه ما میتوانیم در روابط شخصی و اجتماعی خود بر دیگران تأثیر بگذاریم و اساساً تحول ذهنی و فکری چگونه پدید میآید. این موضوعی است که نظر دانشمندان علوم شناختی را به خود جلب کرده، به طراحی راهکارهایی برای تغییر ذهن خود و دیگران انجامیده است. روانشناسیشناختی و زبانشناسیشناختی به این حوزه نیز کمک شایان توجهی میکنند.
مباحثی در این علوم مطرح شده است که برخی از مباحث الهیاتی را به چالش میکشد که اشاره خواهد شد. کلام که وظیفه تبیین و دفاع از آموزه های وحیانی و الهیاتی را بر عهده دارد ضرورت دارد به این مباحث ورود پیدا کند. از سویی در صورت مواجهه با نقصان معرفتی، به تکمیل خود بپردازد و از سویی دیگر با نقد سازنده خود نقصان این علوم را روشن و تکمیلکننده این علوم باشد.
بیگمان بین علوم روابطی برقرار است. نگارنده در مقالهای، این ارتباط را در قالب رابطه روشی، گزارهای و مبدئی تصویر کرده و رابطه گزارهای را بر سه قسم رابطه تولیدی و مصرفی و رابطه دیالوگی و رابطه انسجامی، تصحیحی و تعمیقی دانسته و به شرح و توضیح آنها پرداخته است (ر.ک : ترخان، ۱۴۰۰، ص). این طرح اگرچه در رابطه علم کلام و علوم شناختی قابل پیگیری است، اما در این نوشتار بر اساس نگاه دیگر به سه رابطه محتوایی، روشی و مدلآفرینی اشاره شد که میتواند گرافت دیگری از تصویر گذشته باشد با این تفاوت که در اینجا رابطه مدلی افزوده شد؛ زیرا رابطه محتوایی میتواند گزارهای و مبدئی باشد، یعنی رابطه در محتوا گاهی مربوط به پیشفرضها و زمینههای علم و گاهی به گزارههایی که در صحنه علم حضور دارند، است. رابطه مدلی نیز به ساختار مربوط است و ارتباطی با محتوا ندارد.
۱٫ رابطه محتوایی
در حوزه محتوایی تأثیر علم کلام بر علوم شناختی و تأثیر علوم شناختی بر علم کلام قابل انکار نیست؛ هریک از مسائلی که در زیر میآید؛ مانند اثبات وجود خدا، تعریف خدا و توصیف صفات و افعال الهی، تجربه دینی، رابطه علم و دین، کارکردهای دین، همبستگی یا این همانی ذهن و بدن، فطرت، اختیار آزاد و… از آن جهت که اولا: مسائل اساسی علم کلاماند و ثانیا: اثبات و نفی آنها در علوم شناختی میتواند مباحث کلامی را با چالش مواجه کند، میتوانند به عنوان نمونههایی از مسائل مشترک علوم شناختی و کلام مورد نقد و بررسی قرار گیرند:
ساحت خداشناسی: در ساحت خداشناسی میتوان موارد زیر را از موضوعاتی دانست که علوم شناختی درباره آنها نظر داده است:
الف) اثبات خدا
آیا خدا صرفا عملکردی از مغز انسان است؟ و واقعیتی در خارج ندارد؟ و آیا از علوم شناختی میتوان برای اثبات وجود خدا کمک گرفت؟
بر اساس پژوهشهای شناختی در مغز ناحیهای برای کنترل باورهای مذهبی وجود دارد (این بحث به گونهای دیگر به بحث اختیار و فطرتمندی انسان نیز میتواند مرتبط باشد).
عصبشناسی الهیات یکی از جدیدترین حـوزههـای شـناختی محسـوب میشود که به دنبال فراهم آوردنِ مجموعهای از اطلاعات پیرامونِ شالودههای عصبشناختی و روانشـناختیِ دیـنداری اسـت. محـوریتـرین هـدف در عصبشناسی الهیات آن است که نشان دهد آیا نقطه خدا (God Spot) یـا قسـمتهـایی در مغز که هنگام تجربیات دینی-روحانی فعال میشوند وجود دارد یا خیـر؟ برخی از پژوهشگران با ارائه شواهدی مدعی شدند به بخشهایی از مغز دست یافتند که میتوانند منبعی برای تجربیات دینی باشند. بعدها تحقیقات دیگری به وسیله کلاه خدا صورت گرفت. بـه ایـن شـکل کـه کلاهی طراحی شده بود و از آن طریق، قسمتهایی از مغزِ افـراد کـه مـرتبط بـا تجربیـات عرفانی بود تحریک میشد. غالب افراد که در این آزمایش مشارکت کرده بودند در لحظاتی که کلاه بر سرشان گذاشته شده بود، تجربیات دینی خود را به یاد آورده بودند. البته پس از این، انجام مجدداً آزمایشِ کلاه خدا عموماً نتوانسـت موفقیـت آمیز باشد. این تجربیات و تجربیات مشابه موجب شدهاند کـه ایـن حـوزه پژوهشـی یکی از مهمترین حوزهها برای طبیعیسازی (Naturalization) علوم انسانی و مطالعات دینـی محسوب شود. همان گونه که برخی از پژوهشگران نیز بـه ایـن موضـوع توجـه داشـتهانـد، عصب شناسیِ الهیات میتواند نقش بسیار مهمی در شناخت ما از ذهنِ انسان، آگاهی، تجربه دینی، و گفتمان الهیاتی داشته باشـد.
به نظر میرسد بر اساس مباحث الهیاتی و کلامی این استدلالها با چالشهای اساسی مواجه است:
۱٫ یافتن یک منشأ «طبیعی» برای یک باور متافیزیکی یا توصیف مکانیزمهای شناختی مرتبط با آن، به هیچ روی به معنای ردکردن یا بیاعتبارساختن آن نیست. این کار برای بسیاری از ادراکات و شناختهای ما انجام میگیرد؛ یعنی تلاش میشود یک منشأ طبیعی برای شناختهای ما معرفی شود یا مکانیزمهای درگیر در ادراک توصیف شود؛ اما هیچکس تصور نمیکند که چنین تلاشی به معنای بیاعتبارکردن شناختها یا باورهای ادراکی ماست. مثلاً فرض کنید که مکانیزمهای شناختی و تحولات طبیعی در مغز ما کشف شود که موجب میشود ما یک گُل را ادراک کنیم. حال این به معنای این است که گلی که ما در حال مشاهده و ادراک آن هستیم، وجود ندارد یا ادراک ما دربارۀ آن نامعتبر است؟
گلدمن تصور میکند یافتن یک منشأ طبیعی برای باور به خدا، به معنای تضعیف خداباوری است؛ در حالی که علوم شناختی میکوشند منشأ طبیعی همۀ باورهای ما را با استفاده از مکانیزمهای شناختی توضیح دهند. حال، آیا این بدان معناست که یافتههای علوم شناختی همۀ باورهای ما (متافیزیکی و غیرمتافیزیکی) را تضعیف کنند یا از اعتبار آن میکاهند؟
۲٫ چالش دیگر در نمونههایی که گلدمن ارائه میدهد، این است که او رابطۀ متافیزیک و علوم شناختی را یکسویه در نظر میگیرد؛ بدین معنا که معتقد است دادههای علوم شناختی در ارزیابیهای متافیزیکی سهم ویژهای دارند و متافیزیکدان را در انتخاب میان نظریههای رقیب متافیزیکی یاری میرسانند؛ اما از نقشی که متافیزیک در تفسیر دادههای علوم شناختی دارد غفلت میکند. در واقع، اگر مسئله با دقت بیشتری تحلیل شود، چنین نتیجه میدهد که رابطۀ میان متافیزیک و علوم شناختی یک رابطۀ دوسویه است؛ در حالی که گلدمن تنها به یک سوی این رابطه توجه کرده است.
۳٫ لازم است تذکر داده شود که علوم شناختی با دو رویکرد بررسی میشوند: الف) رویکرد عصبشناسی که فرایند مغز را در نظر میگیرد و به دنبال آن است که چگونه مغز کار میکند؛ ب) رویکرد و روش دوم در علوم شناختی، بحث روانشناسی شناختی- تحلیلی است که در اینجا از فلسفه ذهن نیز کمک میگیرد، ولی روش آن تجربی است، مثلا در اقتصاد شناختی تلاش میشود به مهمترین سوالات اقتصاد با توجه به فرایند تحلیل ذهنی پاسخ و راه حل ارائه شود. به وزان همین، در علم کلام نیز میتوان از دستاوردهای یادشده استفاده کرد؛ به عنوان مثال در علم کلام برای اثبات وجود خدا دلیل آورده میشود. یکی از دلایلی که میتوان برای اثبات وجود خدا مطرح کرد، دلیل «اصالت النفع» میباشد؛ یعنی خدایی را پرستش میکنم که به من نفع میرساند که در آیات قرآن نیز این مسئله وجود دارد. این نفع ارتباط دارد با «لذت». وقتی انسان نفع می برد، یعنی لذت میبرد. آنوقت لذت ارتباطش با شناخت چیست؟ گفته میشود لذت «ادراک بما یلائم النفس» است. با در نظر گرفتن این ارتباط، در واقع دلیلی با رویکرد شناختی برای وجود خدا ارائه شده است.
ب) توصیف خدا
درباره توصیف خدا نیز بحثهایی از سوی اندیشمندان علوم شناختی مطرح شده است. به عنوان مثال اندرو نیوبرگ به عدم امکان توصیف خدا قائل شده و آن را به قالب زبانی ارجاع داده است. وی گفته است زبان دارای مشکلات خاصی خود است و به همین علت نمیتوان توصیف در خور شأنی از خدا به شکل گفتاری ارائه کرد.
با استفاده از مباحث کلامی میتوان این ایده را نقد کرد که عدم توصیف خدا صرفا به محدودیتهای زبانی منسوب نیست، بلکه ذات الهی نامتناهی است و امکان عقلی ندارد انسان محدود بر ذات نامحدود احاطه یابد. این حقیقتی عقلی است و به محدودیتهای بشر در تبیین گفتاری بر نمیگردد بلکه به محدودیت ذات معلول در برابر ذاتی لایتناهی بر میگردد. در واقع باید دو مقام امکان تصور خدا و تعریف خدا را از همدیگر تفکیک کرد. در مقام اول بحث میشود که آیا شناخت و معرفت خدا، اعم از شناخت ذات، اسماء و صفات، امکان دارد؟ اگر امکان دارد چگونه میتوان به شناخت خدا نائل آمد؟ در مقام دوم پرسش آن است که آیا میتوان خدا را به دیگران شناساند؟ اگر چنین چیزی امکان دارد، چگونه میتوان خدا را تعریف کرد؟
درباره موضوع اول، ضمن محال شمردن معرفت ذات خدا به صورت مستقیم، برآن است که انسان میتواند از طریق شناخت صفات ذاتی و فعلی خداوند، به ذات خداوند معرفت و علم اجمالی (معرفت عقلی و شهودی) پیدا کند. درباره موضوع دوم نیز باید گفت که میتوان از انواع تعریف برای معرفی خدا بهره جست (برای آگاهی از انواع تعاریف، ر.ک: قدردان قراملکی؛ خدا در تصور انسان).
ج) تعریف اسما و صفات الهی
زبانشناسیشناختی یک رشته عام است که بحث استعارههای شناختی از زیرشاخههای آن محسوب میشود. برخی از زیر شاخههای اختصاصی دیگر زبانشناسیشناختی، معناشناسی واژگانی و رویکرد شناختی به دستور زبان است.
در زبانشناسیشناختی زبان همچون یک جزء اساسی شناخت انسان، کارکردی شناختی تلقی میگردد. از این منظر زبان هم محصول تفکر است و هم وسیله تفکر.
زبانشناسیشناختی از ساختار ظاهری زبان فراتر رفته، و به بررسی عملیات بنیادی بسیار پیچیدهتری میپردازد که موجد دستور زبان، مفهومسازی، سخنگفتن و تفکر است. رویکرد نظری این حوزه بر پایه مشاهدات تجربی و آزمایشهای علمی روانشناسی و علم اعصاب استوار است و هدف آن فهم چگونگی بازنمایی اطلاعات زبانی در ذهن، چگونگی یادگیری زبان، چگونگی درک و استفاده از آن و چگونگی ارتباط اجزای سازنده شناخت است.
در زبان شناسی شناختی پیدایش زبان، مادی و فهم نیز دارای سرشت مادی دانسته میشوند. از این رو مطرح میشود که امور غیرمادی در قالب امور و روابط مادی از طریق استعارههای مفهومی بیان و فهمیده میشوند.
در علوم شناختی دو تقریر بدنمندی زبان و طرح وارههای تصویری برای مادیت زبان ارائه شده است.
علم کلام متکفل بررسی بخشی از این امور غیرمادی مانند صفات و افعال الهی میباشد که در قالب استعارههای مفهومی بیان و فهمیده میشود و به مقام دوم یعنی تعریف خدا مرتبط است. در علوم شناختی آنچه درباره اسما و صفات الهی بر اساس استعاره مفهومی نظر داده میشود، در تلاقی با مباحثی است که کلام صورتبندی آنها را بر عهده دارد. بحث استعاره مفهومی میتواند عاملی در پدیدایی رابطه مدلی باشد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
ساحت دینشناسی: علوم شناختی مباحث جدیدی را در ساحت دینشناسی مطرح میکنند که در زیر به نمونههایی از آن اشاره میشود:
الف) رابطه علم و دین
ارتباط مغز با ایمان دینی و اخلاق نمونه دیگری از مباحث الهیاتی میباشد که در علوم شناختی طرح میشود. در الهیات اعصاب امکان جدیدی برای پیوند علم و دین مطرح شده است.
نیوبرک که از شاخصترین چهرههای این حوزه به شمار میآید، تلاش کرده است از طریـق تصویربرداری یا اسکن مغز، مکانیسـم عصـبشـناختی تجربـه عرفـانی را تعیین کند. او معتقد است که تجربه عرفانی منشاء تمام ادیـان اسـت و الهیـات اعصـاب میتواند با بررسی همبستههای فیزیولوژیک تجربه عرفانی، زمینـه را بـرای وحـدت میـان ادیان فراهم سازد. وی تحقق الهیات اعصاب را وابسته به این میداند که استقلال نسبی علم و دین حفظ شود به طوری که هیچکدام اصالت دیگری را با رویکرد تقلیلگرایانه، نادیـده نگیرد. این در حالی است که تبیین او از تجربه عرفانی در برخی مواضع کاملا تقلیلگرایانـه است و این امر از علم باوری افراطی او و نادیده انگاشتن اصالت و استقلال دین یـا پدیـدههای معنوی حکایت میکند.
برخی دانشمندان علوم شناختی مدعیاند که جدال بین علم و دین فقط در مغز انسان رخ میدهد. در مغز دو شبکه وجود دارد که همدیگر را سرکوب میکنند. شناخت اینکه مغز چگونه این کار را میکند، میتواند به درک ارتباط علم و مذهب و برقراری تعادل بین آنها کمک کند. ذهن انسان، دو حوزه مختلف (تفکر تحلیلی و تفکر تلقینی یا همدلی) دارد. تصویربرداری رزونانس مغناطیسی از مغز نشان میدهد مغز ما شامل یک شبکه تحلیلی از نورونها برای تفکر منتقدانه و یک شبکه اجتماعی برای همدلی است. زمانیکه با یک مسئله فیزیکی یا یک معضل اخلاقی روبرو میشویم، ذهن ما شبکه مناسب را فعال کرده و شبکه دیگر را سرکوب میکند.
داشتن یکدلی لزوماً به این معنا نیست که شما اعتقادات ضدعلمی دارید، بلکه به این معناست که اگر ما فقط اعتقادات علمی و استدلال تحلیلی را مورد توجه قرار دهیم (مانند بیخدایان یا منکران خدا)، توانایی خود در ایجاد افکار مختلف از جمله بینش اخلاقی-اجتماعی را به مخاطره انداختهایم. این یافتهها، با دیدگاه فلسفی ایمانوئل کانت که میگوید تجربه و اخلاق دو حقیقت جداگانه و متفاوت هستند، سازگاری دارد.
البته برخی بر این باورند که ذهن انسانها برای به کارگیری هر دو شبکه ساخته شده است. جدا از جدال همیشگی با علم، عقاید مذهبی در موقعیتهای درست میتوانند به طور مثبتی خلاقیت و بینش علمی را ارتقا و افزایش دهند. بسیاری از مشهورترین دانشمندان، افرادی مذهبی یا معنوی بودهاند. آمار نشان میدهد که از سال ۱۹۰۱ تا ۲۰۰۰، تعداد ۶۵۴ برنده نوبل یا حدود ۹۰ درصد برندگان نوبل، متعلق به ۲۸ فرقه مذهبی بودهاند و ۱۰ درصد باقی مانده، منکر خدا، اگنوستیک (ندانمگرایی) یا آزاداندیش بودهاند.
آنها پیشنهاد دادهاند با قواعد سادهای میتوان از جدال بین علم و مذهب اجتناب کرد: مذهب ساختار فیزیکی دنیا را توضیح نمیدهد. این کار علم است. در مقابل، علم نمیتواند بگوید اخلاق چیست یا نمیتواند بگوید که چگونه باید هدف و معنایی را در زندگیمان ایجاد کنیم.
روشن است که این بحثها صرفا صبغه علومشناختی ندارد و داوری در این باره بدون مباحث کلامی و اتخاذ موضع در آن امکانپذیر نیست.
ب) کارکردهای دین
اندرو نیوبرگ از پیشتازان علم عصبشناسی الهیات است که به اهمیت دین در سلامتی جامعه پی برده و تلاش کرده است تا با اصول علمی و پزشکی بالینی درستی تعالیم معنوی را به اثبات رساند و تا آنجا تحقیقات خود را پیش برد که دینمداری را عامل حفظ نسل انسان از انقراض دانسته است و بر اساس دادههای علمی و ژنتیکی آن را به اثبات رسانده است.
البته برخی از عصبشناسان بدون اینکه دلیل و برهانی داشته باشند تجربه نزدیکی به خدا و یا وحدت وجود را صرفا یک اختلال عصبی، یا کارکرد نادرست مغزی تشخیص دادهاند و یا امر کاملا احساسی و نه شناخت واقعی و یا مراحلهای از مراحل کمال هستی میدانند. تنزل به یک امر احساسی به معنای آن است که ارتباط با خدا ناشی از کاهش فعالیت در بخشی از مغز میباشد.
البته جای شکی نیست که هنگام کشف شهودی و تجارب عرفانی، تغییراتی فیزیولوژیک در سیستم مغزی انسان همچون کاهش فعالیت در «لوب آهیانه» یا منطقه جهتیابی مغز برای تشخیص مکان و زمان روی میدهد، اما تحقق چنین علائم فیزیکی به معنای این نیست که کاهش فعالیت مذکور علت تامه ارتباط انسان با خدا و وحدت وجود میباشد، بلکه علائم مذکور معلول ارتباط با خدا است و رابطه عکس برقرار نیست.
فرض کنید که فردی در اثر مراقبه و ریاضتهای شرعی چون اذکار و دوری از دنیا و زرق و برق مادی و در اثر تحلیه به صفات ربانی به مرحلهای برسد که با عالم ماوراء الطبیعه ارتباط داشته باشد و چیزی بر او تجلی کند یا ندائی را از عالم غیب بشنود و در اثر این ارتباط متابولیسم وی دچار تغییراتی گردد و فشار خون او افزایش یابد، انگیزش عصبی او در بخشهای لیمبیک مغز افزایش یابد و در اثر هیجانات چنین مکاشفهای نوعی ارتباطات عصبی شدیدی در سیستم مغزی او مشاهده شود که فرد در حالت عادی فاقد آن است، در آن صورت از نظر عصبشناسی نوعی حمله خفیف عصبی به فرد روی داده و او از حالت طبیعی خارج شده است و یا شاید آن را نوعی اختلال عصبی ارزیابی کند، اما این اختلال همان حالت طبیعی انسان است که در هنگام تجربه یک شادی هیجانآور و یا غم شدید ناشی از دست رفتن عزیزی رخ میدهد و در اثر این هیجانات ممکن است فرد مذکور دچار سردرد و یا تعرق نیز گردد.
بحث مطرح شده، از سوی دیگر به بحث دینشناسی یعنی بحث وحی و تجربه دینی و از سویی دیگر به بحث راهنماشناسی مربوط است که کلام عهدهدار آن است.
ساحت انسانشناسی: در حوزه انسانشناسی نیز با دستهای از موضوعات روبهرو میشویم که علوم شناختی بدان ورود کرده است در حالی که آنها با تعریفی که از کلام ارائه شد میتوانند از موضوعات کلامی باشند. در زیر به پارهای از آنها اشاره میشود:
الف) همبستگی ذهن و بدن
یکی از مسائل فلسفه ذهن، رابطه ذهن و بدن است. برخی دوگانهانگار و برخی دیگر یگانهانگارند. دوگانهانگاران معتقدند به همراه شلیک عصب c به عنوان مثال درد پدید میآید و این دو همبستگی دارند. در دوگانهانگاری دو دیدگاه دوگانهانگاری جوهری و دوگانهانگاری ویژگی مطرح است. یگانهانگاران حالات ذهنی را غیر از حالات فیزیکی نمیدانند (فیزیکالیسم به این همانی ذهن و بدن باور دارد). اینان یا حذفگرا، یا تحویلگرا و غیرتحویلگرا میباشند. حذفگرایان به حذف لغت درد اعتقاد دارند و میگویند لغات دیگر باید جایگزین این حالت ذهنی شود. تحویلگرایان بکارگیری این لغات را جایز میدانند، اما میگویند توجه داشته باشید که ذهن به فیزیک تحویل برده میشود.
غیرتحویلگرایان معمولا کارکردگرا هستند نظریه غالب در فلسفه ذهن و همچنین در علومشناختی، کارکردگرایی و بخصوص کارکردگرایی ماشینی است. کارکردگرایان معتقداند ذهن کارکرد است. درد عبارت است از یک کارکرد خاص؛ یعنی در ذهن محاسبه صورت میپذیرد و خروجیاش درد است.
کلام با مباحث غنیای که در این حوزه دارد، میتواند در نقد دیدگاههای فوق ورود نماید و به تقویت یکی از دیدگاهها یا تأسیس دیدگاه جدیدی مبادرت ورزد. اثر پذیرش همبستگی و اثبات روح اثرش در اثبات معاد نقش دارد.
نیوبرگ این دیدگاه را دارد که مغز میتواند پیوندهای عصبی را تقویت و یا تضعیف کند و در مغز تا حدودی معین نوعی ثبات در سیستم عصبی و پیوندهای آن وجود دارد که تضمین کننده هویت فردی در طول زندگی انسان به شمار میآید. اگر این دیدگاه در عصبشناسی اثبات شود در آن صورت برای اثبات روح به عنوان عامل ثبات هویت فردی علی رغم تغییرات جوهری جسم باید به ادله دیگری تمسک کرد که شاید مهمترین آنها ادله نقلی و تواتر آنها در کتاب و سنت باشد.
ب) قوای فکری و عقلی انسان
در جهانبینی دینی بشر امتیاز ویژهای نسبت به دیگر موجودات عالم دارد. این امتیاز تنها بـه قوای روحی و معنوی او مربوط نمیشود، بلکه با قوای فکری و عقلی او نیز ارتباط دارد. در هـوش مصنوعی، دو ادعای مهم به چشم میخورد: برخی ادعا مـیکننـد کـه کـامپیوتر بـه معنای حقیقی کلمه می اندیشد (فرضـیه دسـتگاه نمادهـا). برخـی دیگـر هـم ادعـا میکنند تنها کامپیوتر میتواند بیندیشد (فرضیه قوی دستگاه نمادهـا). به بیانی دیگر؛ «هوش مصنوعی» برداشت مکانیکی از تفکر است و تفکر چیزی جز انجام دادن کارهایی مکانیکی (دستکاری نمادها) نیست. این کارها را ماشین انجام میدهد، و از این رو تفکر بـهمعنـای حقیقی به بشر اختصاص ندارد و یا تنها به ماشین اختصاص دارد.
این ادعاها در موارد زیادی با باورهای دینی ارتباط مییابد و پرسشهـایی را در ایـن زمینه برمیانگیزد؛ برخی از این پرسشها عبارتاند از:
۱٫ آیا برداشتی که در هوش مصنوعی از تفکر دارد با دین سازگار است؟
۲٫ آیا فرضیههای موجود در هوش مصنوعی در برتری انسان بر دیگر موجودات مناقشه ایجـاد نمیکند؟
۳٫ آیا بر طبق هوش مصنوعی عالیترین فعالیتهای بشر (تفکر) چهـره مـادی و طبیعـی پیـدا نمیکند؟
۴٫ آیا هوش مصنوعی نشان میدهد که تمام فعالیتهـای عـالی بـشر قابـل تبیـین بـهصـورت طبیعیاند؟
بیگمان علم کلام میتواند با استمداد از متون دینی در این حوزهها ورود پیدا کند و به پاسخ بپردازد؛ به عنوان نمونه متون دینی بشر را به گونهای تصویر میکند که میتواند تاریخ را فهم کند و از آن عبرت بگیرید (یوسف، ۱۰۹) یا قوانین طبیعت و ارتباط آنها با خدا را فهم کند (حدید، ۱۷ و حج، ۵). این دو ویژگی سطح عالیتری از تفکر بشری را مطرح میکند که در قالب نمادها برای هوش مصنوعی قابل فهم نیست.
ج) امور فطری و یگانگی خرد انسانی
یکی از بحثهای که در انسانشناسی کلامی پیگیری میشود فطرت و امور فطری است. نوع اندیشمندان اسلامی صفات و ویژگیهای انسان را به ذاتی و عرضی تقسیم کرده و ویژگیهایی را که از انسان جداناشدنی و مقتضای ذات انسان است، ذاتی میدانند. با نگاهی به معنای خاص فطرت (فطرت به معنای بخشی از ساختار وجودی انسان) و صدق ویژگیهای سهگانه (اکتسابی نبودن، فراگیری و زوالناپذیری) بر اموری به نظر میرسد که میتوان در حوزههای سهگانه ادراکات، گرایشها و توانشها به لیستی از امور فطری دست یافت که از جمله مهمترین آنها عبارت خواهند بود از: الف. شناخت خدا (اعراف، ۱۷۲٫ روم، ۳۰) و امور اخلاقی (شمس، ۷ و ۸) و قوانین اولیۀ تفکر مانند قاعدۀ امتناع تناقض در بعد ادراکات؛ ب. گرایش به خدا (زخرف، ۳۷) و امور اخلاقی و عشق به خیر در بعد گرایشها؛ ج. توان اعتبارسازی در رفع نیازها و… در بعد توانشها.
د) اراده آزاد
انسانشناسیشناختی تنها شاخهای از انسانشناسی است که به کیفیت روابط ذهن و فرهنگ میپردازد. یکی از مسائل مهم انسانشناسیشناختی بحث اراده آزاد و اختیار است. افرادی مانند «بنیامین لیبت» مبتنی بر آزمایشات تجربی به انکار اراده آزاد پرداختهاند. او با انجام آزمایشی به این نتیجه رسید که این چنین نیست که انسان ابتدا اراده کند و بعد مغز به کار بیفتد و فرمان اراده را اجرا کند و در نتیجه آن اندامها حرکت کنند، بلکه این مغز انسان است که ۴۰۰ میلی ثانیه قبل از عمل، به صورت ناآگاهانه فرآیند اراده را آغاز میکند و انسان تنها ۱۵۰ میلی ثانیه قبل از عمل از تصمیم مغز آگاه میشود.
«هری فرانکفورت» در دفاع از اختیار آزاد مثالهای نقضی را مطرح کرده است. شهرتِ فرانکفورت بیش از همه به خاطرِ تفسیر او از اندیشههایِ دکارت و همچنین دفاعِ او از اختیار و اراده آزاد است و همچنین مثالهایِ نقضِ معروفاش که در آنها تلاش میکند نشان دهد که یک فرد، ممکن است نتواند کارِ دیگری انجام دهد -غیر از آنچه که انجام دادهاست- اما با این وجود، در وضعیتهایی خاص، شهود حکم میکند که باز هم فرد دارایِ اختیار بودهاست.
۲٫ رابطه روشی
بر اساس آرای معرفتشناسانه خاصی که مقدم بر فلسفه، تجربه و نقل میباشند و استقراء یا تواتر یا قیاس را حجیت و اعتبار میبخشند روش واحدی برای علوم تصور میشود. بیگمان رد یا قبول مسائلی که از روش واحدی استفاده میکنند و از چنین رابطهای برخوردارند، به یک میزان خواهد بود. به عنوان مثال اگر در علمی وجود تاریخی غزالی در عین نقل متواتر مورد پذیرش قرار نگیرد، فقط وجود غزالی انکار نشده؛ بلکه بالملازمه قبول وجود تاریخی پیامبر و قرآن را که به تواتر متکیاند در بوته تردید و انکار افکنده شده است.
این رابطه اگرچه فیالجمله مورد پذیرش است، اما نباید وقوع خطا از ناحیه تعیین مصادیق علوم برخوردار از وحدت روشی را ساده انگاشت. تاریخ علم گزارش میدهد که در دورهای روش عقلی به عنوان روش پژوهش در طبیعیات به شمار میآمده است و در مقابل در دورهای دیگر گمان بر این بوده که تنها روش علمی، روش تجربی است و با این روش میتوان در مباحث فلسفی نیز داوری کرد. در حالی که روش فلسفه، عقلی است و روش علوم طبیعی، تجربی میباشد. از این رو همان گونه که با روش عقلی نباید به سراغ طبیعیات رفت، با روش تجربی هم نمیشود به سراغ مباحث فلسفی رفت. البته پر واضح است که ممکن است از جهات دیگر ارتباطی بین این علوم باشد به عنوان مثال علوم طبیعی در مبادی خود به فلسفه نیازمنداند و فلسفه نیز گاهی از علوم طبیعی بهره میبرد؛ زیرا ممکن است کشفیات تجربی موضوعی را برای یک حکم فلسفی درست کنند.
علم کلام از این جهت مانند فلسفه نیست و از علوم چند روشی به شمار میآید. اگرچه اصل اولی در علم کلام استفاده از عقل است، اما از آن جهت که غرض تعیینکننده روش است و غرض متکلم، دفاع از اصول دین میباشد، گاهی بهره بردن از تجربه و تاریخ نیز لازم است؛ به عنوان نمونه متکلم آنگاه که از کلی امامت بحث میکند از عقل، ولی زمانی که تاریخ آن و حادثه سقیفه را بررسی میکند از تجربه و تاریخ بهره میگیرد. به بیانیدیگر؛ علم کلام گاهی در صدد دینشناسی تحقیقی و اثبات موضوعات و مبادی دیگر علوم دینی است و زمانی ارشاد مسترشدان و الزام معاندان و دفاع از اصول و عقاید دینی را مدنظر دارد، در مورد اول و دوم باید از استدلال مفید یقین استفاده کند که از نظر صورت باید قیاس یا استقراء تام و معلل و از نظر ماده باید برهانی باشد و برای تحقق هدف سوم و چهارم علاوه بر آنها میتواند از روشهای دیگر مانند تمثیل، خطابه، جدل، شعر و اقسام روشهای عقلی و نقلی حتی تجربی، تاریخی استفاده کند. بر این اساس علم کلام میتواند با علوم دیگر وحدت روشی داشته باشد و چنین رابطهای را میان آن و سایر علوم و از جمله علوم شناختی تصویر کرد.
تأثیر روش زبان شناسی شناختی در کلام نیز از جمله مباحثی است که میتواند از موضوعات پژوهشی به شمار آید و مورد بررسی قرار گیرد.
مباحث زبانشناسی شناختی روش جدیدی را در فهم متون مقدس مطرح میکند که میتواند به صورت غیرمستقیم در مباحث کلام تأثیرگذار باشد.
بکارگیری روش تجربی در زمینه مغز و اعصاب، هوش مصنوعی و انسانشناسی و … دریچههای جدیدی را به روی علم کلام گشوده است که از این طریق میتواند در تصحیح و تعمیق مسائل خود بکوشد.
۳٫ رابطه مدلی
کلام با علوم شناختی میتواند بر اساس مدلهای مطرح در علوم شناختی رابطه داشته باشد؛ به عنوان مثال در زبانشناسی شناختی مدل استعارههای مفهومی مورد بحث قرار میگیرد. مدل استعاره از مواردی است که در حوزه مباحث کلامی تأثیرات فراوانی دارد.
استعاره اگرچه در گذشته مطرح بود، اما در آن بررسی مهارتهای زبانی و فنون ادبی هدف بوده است، در حالی که در علوم شناختی به عنوان پدیدهای فراگیر و ویژگی اصلی تفکر بشری مطرح است که هرگونه گذر از فضای مادی آشنا به فضای مادی ناآشنا یا فضای غیرمادی را در بر میگیرد. لذا میتواند برخی تعبیرات از نظر ادبی استعادی نباشد اما در تحلیل شناختی استعاری باشد. اگر تفکر بشر ساختار استعاری دارد و از چنین مدلی برخوردار است، خداوند هم با همین ساختار و مدل با بشر سخن گفته و به بهترین وجه همین ساختار را در کتاب خود به کار برده است.
در تحلیل شناختی از مدل استعاره بیان میشود که اولا: بین استعارهای مفهومی، فضاهای مفهومی و تلفیق مفهومی تفاوت وجود دارد و این میتواند ساختار اطلاعاتی قرآن را به دست دهد که از ارتباط غیرخطی حکایت میکند.
ثانیا: قرآن با تفکر اسلامی از حیث محتوایی و ساختاری ارتباط دارد؛ یعنی علاوه بر دادن محتوا به انسان چارچوبی میدهد که در قالب آن به کل هستی، طبیعت و انسان و وحی بنگرد. قرآن این هدف اخیر را بر اساس استعارهها سامان میدهد. به بیانی دیگر استعارههای قرآنی به عنوان مدلی که به فکر و اندیشه ساختار و قالب میدهد، ارتباط وثیقی با تولید جهانبینی اسلامی دارد.
ثالثا: تحقیقات این حوزه میتواند به کمک متکلمان در تبیین مباحث الهیاتی بیاید هم در فهم از قرآن (از طریق تحلیل میکانیسم شناختی که قرآن برای ارائه معارفش به کار برده است) به عنوان متنی که متکلمان از آن در تبیین عقاید استفاده کرده و رسالت دفاع از آن را بر عهده دارند و هم پایان دادن به بسیاری از نزاعهای کلامی.
از گذشته ابنقتیبه (۲۷۶ هـ) برای نخستین بار بخشی از کتاب «تأویل مشکل القرآن» را به مجازها و استعارههای قرآن اختصاص داد و هدفش در این کار یک هدف کلامی بود چرا که اشتباه بسیاری از تأویلهای قرآن به مجازها و استعارههای قرآن مربوط میشد و به واسطه تأویل نادرست آنها، مذاهب کلامی مختلفی پیدا شده بود. اگر پیروان این مذاهب و فرق برخی تعبیرات قرآنی را به معنای حقیقی نمیگرفتند و به وسعت مجاز و استعاره در کلام الهی پی میبردند هرگز در خطا نمیافتادند. به نظر میرسد بسیاری از نزاعهای کلامی، با استناد به این استعارهها، بدین علت صورت گرفت که متکلمان به ضرورت وجود استعارههای مفهومی در متن دینی توجه نکردند.
همچنین بر اساس این مدل، از نقش استعارهها در معرفت به خدا سخن به میان میآید و بین فضای متافیزیکی و وجودی تفکیک صورت میگیرد و برای توحید وجودی، اقسامی مانند توحید حبی، توحید توجهی، توحید وجهی و توحید طلبی ذکر میشود و نیز نگاه ارگانیکی به عالم بر نگاه میکانیکی ترجیح داده میشود (جهانشناسی کلامی) و … . همه این مباحث میتوانند موضوعات جدیدی را برای پژوهش در علم کلام پیشنهاد دهند که از ناحیه آن برکات فراوانی شامل علم کلام خواهد شد.
در پایان به عنوان نتیجهگیری باید عرض کنیم بیگمان واکاوی «تأثیر و تأثر دانش کلام اسلامی بر و از سایر علوم و رشتههای علمی» از مهمترین مباحث فلسفه علم کلام به شمار میآید. ما تلاش کردیم به انواع روابط علم کلام و علوم شناختی بپردازد. حاصل این پژوهش به شرح ذیل میباشد:
۱٫ علوم نسبت به هم میتوانند در دو نقش تعارضی و تعاضدی ظاهر شوند. برای نقش تعاضدی میتوان انواعی از روابط را بر اساس عناصر و مؤلفههای علم تصویر کرد. این روابط را میتوان به سه رابطه محتوایی، روشی و مدلی تقسیم کرد.
۲٫ رابطه محتوایی را میتوان به گزارهای و مبدئی و هریک را به سه قسم رابطه تولیدی و مصرفی و رابطه دیالوگی و رابطه انسجامی، تصحیحی و تعمیقی تقسیم کرد.
۳٫ رابطه محتوایی بین علم کلام و علوم شناختی را میتوان در سه ساحت خداشناسی، دینشناسی و انسانشناسی تصویر کرد.
الف اموری مانند اثبات، توصیف خدا و تعریف اسماء و صفات الهی، مربوط به ساحت اول میباشند.
ب. اموری مانند رابطه علم و دین، کارکردهای دین به ساحت دوم ارتباط دارند
ج. اموری مانند همبستگی ذهن و بدن، قوای فکری و عقلی انسان، یگانگی خرد انسانی و امور فطری و نیز اراده آزاد به عنوان حوزه مشترک محتوایی در ساحت سوم میباشند.
۴٫ علوم شناختی با بکارگیری روش تجربی در حوزه مطالعات شناختی در تصحیح و تکمیل و تعمیق مباحث کلامی مؤثر است.
۵٫ با توجه به بهرهگیری علم کلام از روشهای متعدد، میتوان از وحدت روشی این علم با علوم شناختی نام برد، ضمن اینکه علم کلام از روشهای دیگر استفاده میکند که علوم شناختی از آن بهره نمیبرند و از این جهت میتواند به یاری نظریههای علوم شناختی آید و درباره آنها داوری کند.
۶٫ گاهی رابطه بین دو چیز از سنخ رابطه ساختاری است به عنوان مثال ارتباط قرآن با تفکر اسلامی میتواند محتوایی و ساختاری باشد. رابطه ساختاری همان رابطه مدلی است.
۷٫ بر اساس مباحث استعاره مفهومی در علوم شناختی این ادعا مطرح میشود که قرآن به عنوان متنی که متکلمان از آن استفاده میکنند و رسالت دفاع از آن را بر عهده دارند از این مدل استفاده کرده است. توجه به این مدل آثار فراوانی در حوزه مباحث کلامی از جمله معرفت خدا، توحید وجودی، و جهانشناسی و جهانبینی اسلامی دارد و م